در ابتدای نوجوانی عاشق
خواندن کتابهای رولد دال بودم. نوعی از فانتزی در رمانهای او بود که در هیچ کتاب
دیگری مشابهش را نمیدیدم و مرا سخت مسحور میکرد. موقع خواندن چنان در جهان کتابهایش
غرق میشدم که بعد از بستن کتاب دنیای اطراف به نظرم غریب میآمد.
رولد دال رمان کوتاهی دارد
به نام «آقای روباه شگفتانگیز» که بعدها وس اندرسون هم فیلمی بر اساس آن ساخت. در
رمان شخصیتی هست به نام «فرانکلین بین» که آنطور که به یاد میآورم، دراز و لاغر و
ریشو و کثیف و متعفن است. او فقط و فقط آب سیب میخورد و همیشه ریشهایش آغشته به
آب سیب است. موقع خواندن رمان این شخصیت چنان در برابرم زنده تصویر میشد که تا
مدتها، گمانم سه-چهار سال، نمیتوانستم آب سیب بخورم. اصلاً از بوی آب سیب بدم میآمد.
همین که بویش به دماغم میخورد، یاد آن مردک متعفن میافتادم که از ریشهایش آب
سیب میچکید و رویم را برمیگرداندم.
سالها گذشت و من کمکم
دوباره شروع کردم به خوردن آب سیب. هر از چندی هم این خاطره را نقل میکردم چون
حکایت جالبی بود که نشان میداد داستان میتواند چنان تأثیری روی ذهن بگذارد که
ادراک حسی را هم دستخوش تغییر کند.
وقتی که وس اندرسون فیلم
آقای روباه شگفتانگیز را ساخت، من بیستساله بودم. میدانستم که معمولاً وقتی
فیلمی را بر اساس کتاب محبوبت ساخته شده ببینی، ناامید میشوی. اما تماشای فیلم وس
اندرسون یک غافلگیری بزرگ برای من داشت. جایی که آقای روباه شگفتانگیز و موش کور
به سرداب فرانکلین بین نفوذ میکنند، موش کور میگوید:
– نگاه کن چقدر آب سیب!
آقای روباه شگفتانگیز در
پاسخ میگوید:
– آب سیب چیه؟ ما برای آب سیب
نیومدیم اینجا! این یکی از قویترین و بهترین شرابهای سیبه که میشه خرید، یا دزدید.
گلوت رو میسوزنه، شکمت رو به جوش میاندازه و مزهش تقریباً درست مثل طلای مذاب خالصه.
تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته. نسخهی انگلیسی کتاب را پیدا کردم و دیدم در رمان هم بین فقط شراب سیب میخورد. خلاصه یکی از نتایج عجیب سانسور این بود که من چند سال بیدلیل آب سیب نمیخوردم. ولی دستکم حالا خاطرهام دو تا نتیجهی اخلاقی دارد: هم در ستایش داستان و قدرت جهان خیالانگیزش است، هم در نکوهش سانسور و اعوجاج و تحریف حاصل از آن.