یکی از اصول تئاتر حماسی یا تئاتر روایی برتولت برشت این بود که بازیگر باید از شخصیت فاصله بگیرد. او نباید با شخصیت همذاتپنداری کند، بلکه باید همواره طوری رفتار کند که گویی دارد تنها از او نقل قول میکند. در تعزیه—بیآنکه این نمایش بر نظریهای مشابه نظریهی برشت مبتنی باشد—فاصلهگذاری بازیگر و شخصیت به درجهی اعلی رخ میدهد. بهرام بیضایی در «نمایش در ایران» این نکته را گوشزد میکند: «امامخوان» یا «شمرخوان» نامیدن بازیگران تعزیه تأکیدی است بر اینکه اینها خود «امام» و «شمر» نیستند. شیعهی مؤمن هرگز جسارت نمیکند که خود را با امام یکی بداند و هرگز نمیخواهد حتی برای لحظهای با شمر یکی پنداشته شود. حکایت زیر که آن را محمدجعفر محجوب در مقالهای نقل کرده است، جدایی میان بازیگر و شخصیت تعزیه را به بهترین شکل آشکار میکند.
در شهر دربند قفقاز، که
تا زمانی نه چندان دور تحت نفوذ سیاسی و فرهنگی ایران بود، بنا بود تعزیهای اجرا
شود و هیچکس نمیخواست نقش شمر را بازی کند. پس از جستوجوی فراوان، سرانجام
کارگری روس یافتند که چند کلمه فارسی میدانست و در ازای مبلغی حاضر شد نقش قاتل امام
حسین را بازی کند. نقش را تا جای ممکن کوتاه کردند. قرار شد او فقط لباس شمر را
بپوشد و در کنار تشت چوبیای که نشاندهندهی رود فرات بود بایستد و به کسی اجازه
نزدیک شدن به آن را ندهد. کارگر لباس شمر را پوشید و شلاغی در دست گرفت و کنار تشت
ایستاد. بچهها و یاران امام حسین یکی یکی سعی کردند به آب نزدیک شوند اما کارگر
با جدیت آنها را دور کرد. نقش امام حسین را مرد ریشسفید محترمی بازی میکرد. وقتی
او به آب نزدیک شد، مرد روس اصلاً سعی نکرد جلوی او را بگیرد. تعزیهگردان خطاب به
روس فریاد زد که نگذار پیرمرد به آب نزدیک شود، اما شمر روس پاسخ داد: «بگذار
بنوشد، پیرمرد است!»
نکته در واکنش تماشاگران
بود. هیچکس به این واقعه نخندید. برعکس، گریهها شدیدتر شد. تماشاگران هقهقکنان
میگفتند: «ببین! روس بیدین به پیرمرد رحم کرد. شمر چقدر پست و بیرحم بود که نه
به بچهها رحم کرد و نه به نوهی پیغمبر». اگر با تئاتر غربی کلاسیک سروکار داشتیم،
این بیرون زدن ناشیانهی بازیگر از نقش بیشک خندهدار میشد. اما در تعزیه از
ابتدا توهم یکی بودن بازیگر و شخصیت وجود ندارد. بازیگر و تماشاچی در کنار هم در
حال مرور واقعه هستند. کسی در نقش نیست که بیرون زدنی در کار باشد.
No comments:
Post a Comment