Wednesday, September 30, 2020

نشانه‌های عیّاری و جوانمردی در قصّه‌های نقّالی

 

این مقاله پیش از این در شماره‌ی 79 کتاب ماه فلسفه (فروردین 93) منتشر شده است.

واژه‌ی عیّاری که در شعر فارسی به آن اشاره می‌شود، گاه بار معنایی مثبت و گاه معنایی منفی دارد. اما تحقیق در معنای این واژه بی‌شک نیازمند دقت در نوع دیگری از متون فارسی است که می‌تواند جوانب مختلف معنایی این واژه را آشکار کند و دلیل کاربردهای متنوع و گاه متضاد آن را نشان دهد. متون داستانی منثور سنّتی فارسی (همچون سمک عیار، داراب‌نامه، قصه‌ی حمزه) منبعی غنی برای تحقیق درباره‌ی جوانب مختلف تاریخ اجتماعی ایران و از جمله درباره‌ی عیاری و جوانمردی هستند. اغلب این متون توسط قصه‌گویان حرفه‌ای و یا نقالان روایت می‌شده‌اند و آن‌هایی نیز نقالی نمی‌شده‌اند، ویژگی‌های قصه‌های نقالی را در خود دارند. به این سبب بیراه نیست که این نوع داستان‌ها را قصه‌های نقالی بخوانیم. در این یادداشت به برخی از اطلاعاتی که درباره‌ی عیاری و جوانمردی از خلال قصه‌های نقالی به دست می‌آید اشاره شده است.

عیاری از یک سو شامل مهارت‌هایی چون کمند انداختن، نقب زدن، تغییر چهره، بیهوش کردن و دزدین افراد است[1] و از سوی دیگر قرین اصولی اخلاقی چون رازداری، فداکاری، راستی عفت. (برای بحث از مصداق‌های این دو جنبه ناتل خانلری 1364: 71-94؛ همچنین درباره‌ی مرام اخلاقی جوانمردان افشاری1382: چهل و شش- پنجاه و سه) عیاران بی‌شک با اهل فتوت مرتبط بوده‌اند و عیاران را کهن‌ترین گروه جوانمردان دانسته‌اند که در تاریخ ایران از آنان یاد شده است. (افشاری 1392: 9) با این حال در قصه‌های نقالی تعلق عیاران به آیین جوانمردی مطلق و همیشگی نیست. برای مثال در متن سمک عیار بر لزوم جوانمردی عیاران تأکید شده است:

«الا راست نتوانیم گفتن که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود جوانمردانیم. اگرچه ما را عیارپیشه می‌خوانند و عیارپیشه الا جوانمرد نتوان بود» (ارجانی 1367: 1/38)

«مردم عیارپیشه باید که عیاری دانند و جوانمرد باشند.» (همان: 1/317)

اما در کتاب بعضی شخصیت‌ها هستند که فنون و حیله‌های عیاری را به کار می‌برند اما جوانمرد شمرده نمی‌شوند. برای مثال کانون و کافور، دو عیارِ مخالف و رقیبِ سمک و خورشیدشاه، در میانه‌ی داستان چنین گفتگویی دارند:

«اما کار ما جداست. ایشان نام جوانمردان بر خود نهاده‌اند و در سرای جوانمردان می‌باشند و به شب‌روی و عیاری معروف گشته‌اند ازین سبب نام ایشان در جهان رفته است.» (همان: 1/107)

چند سطر بالاتر از این گوینده‌ی داستان تصریح کرده است که «کافور سخت عیار و چالاک بود و مردانه و شاطر.» (همانجا)

بنابراین باید تقسیم‌بندی گیار را پذیرفت که برخی از شخصیت‌های داستان را جوانمرد (مثل خورشیدشاه)، برخی را عیار (مثل کافور)، و برخی توأمان جوانمرد و عیار (مثل سمک) می‌داند. (گیار 1389: 61)

در سمک عیار، عنوان‌های دیگری نیز کمابیش هم‌معنای عیار به کار می‌رود. برای مثال گاهی عیاران «اخی» خوانده می‌شوند. (ارجانی 1367: 1/27) عنوان اخی هم مرتبط به جوانمردی است (افشاری 1392: 26-28) و می‌تواند نشانه‌ی دیگری بر تعلق عیاران به آیین فتوت باشد. همچنین در موارد متعدد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره خواهیم کرد- در این کتاب، واژه‌ی «ناداشت» هم‌معنای عیار آمده است. به هم‌معنایی ناداشت و عیار، پیش از این توجه کرده‌اند. (ناتل خانلری 1364: 75؛ افشاری 1388: 18) آنچه می‌توان اضافه کرد آن است که واژه‌ی ناداشت گرچه کمابیش مترادف عیار است، اما بیشتر بر جنبه‌ی منفی معنای عیار دلالت می‌کند. چیزی نزدیک به آنچه ما امروز از واژه‌ی «اوباش» می‌فهمیم و همان که قدما از واژه‌ی «رند» می‌فهمیده‌اند.[2] کاربردهای این واژه در سمک عیار غالباً در مواردی است که دشمنان سمک می‌خواهند از او یاد کنند، یا زمانی که خود سمک می‌خواهد تواضع کند و خود را ناچیز بشمارد.

«خاصه که با مشتی اوباش عیار و ناراست و ناداشت می‌باشد.» (ارّجانی 1367: 1/78)

«مهران وزیر گفت ای شاه به یزدان دادار کردگار که این کار در جهان کس نکرد و نکند مگر سمک ناداشت کرده است.» (همان: 1/145)

«سمک زمین بوسه داد و گفت ای شاه بزرگوار، این چه بنده‌نوازیست؟ در همه‌ی جهان سمک ناداشت کیست که چون تو پادشاهی او را قیام کند؟» (همان: 1/270)

«و دیگر پنداری که تو مردی ناداشت بگماشته‌ای که او به حیلت پهلوانان [را] می‌برد و پیش تو می‌آورد...» (همان: 2/2)

«ناداشتی مرا از بند بیرون آورد که ترا پیش خورشیدشاه می‌برم تا زن او باشی...» (همان: 2/119)[3]

همین واژه‌ي ناداشت است که در شعر فارسی هم گاهی مترادف رند به کار می‌رود.[4]

هنگامیکه از رابطه‌ی عیاری و جوانمردی سخن می‌گوییم، نمی‌توان وجود بعضی تناقضات در رفتار عیاران را نادیده گرفت. عیاران با آنکه بر بعضی اصول اخلاقی سخت پافشاری می‌کنند، در برخی موارد خود را مجاز به هر کاری می‌شمارند. مثلاً عیاران هیچ ابایی از دزدی ندارند. اما حتی در حوزه‌ی ارزش‌های مورد تأکیدشان نیز رفتار یکسانی ندارند و برخی اوقات این ارزش‌ها را نقض می‌کنند. مثلاً گرچه خیانت و سوگند شکستن در جوانمردی بسیار ناپسند است، اما سمک و دیگر شخصیت‌های مثبت در موارد بسیاری می‌کوشند که شخصیت‌ها مقابل خود را تشویق به خیانت و عهد شکستن کنند تا به آن‌ها بپیوندند. برای نمونه، در جایی از قصه سمک یکی از افرادِ طرف مقابل به نام سرخِ کافر را دستگیر کرده و می‌خواهد او را ترغیب به خیانت کند. سرخِ کافر می‌گوید من سوگند خورده‌ام که تا خونم را نریزند سخن نگویم. سمک حجّامی می‌آورد تا یکی از رگ‌های سرخِ کافر را بزند و خونش را بر زمین بریزد و اینگونه سرخِ کافر را راضی به سخن گفتن می‌کند. (ارجانی 1367: 1/243-244)

در جای دیگری از قصه یکی از شخصیت‌های تازه‌وارد حاضر می‌شود برادر خود را بکشد تا به سمک آسیبی نرسد، در حالی که هیچ عهد و پیمانی نیز با سمک ندارد. جالب آنکه در حدیث نفس او، این تناقض اخلاقی دیده می‌شود: «با خود گفت ای نفس، به جوانمردی کاری بکنم [که] تا جهان باشد از من بازگویند و از این کار نامی گردم، اگرچه خطاست و نه کار مردانست.» (همان: 1/269)

شاید بتوان این تناقضات را جلوه‌ای از وجوه نیک و بد جوانمردی دانست. چراکه از قدیم دست کم در میان برخی از اهل فتوت هم فساد و دزدی رواج داشته است، و هم پایبندی به برخی از اصول اخلاقی. (افشاری 1392: 81، 95-96) برای درک بهتر می‌توان لوتیان را مثال زد که در واقع آخرین بقایای جوانمردان در ایران بوده‌اند. (همان: 58) لوتیان چنانکه می‌دانیم هم اهل کارهای ناشایست و بر هم زدن امنیت بوده‌اند، و هم در عین حال به برخی اصول اخلاقی پایبندی داشته‌اند.

عیاران در همه‌ي قصه‌های نقالی چهره‌ی واحدی ندارند. در قصه‌ي حمزه و قصه‌هایی که از آن متأثر هستند، عیاران شخصیتی دلقک‌گونه دارند. آن‌ها گرچه بلای جان دشمن‌اند، اما هرگز دست از لودگی، تمسخر دشمن و شوخی‌های رکیک برنمی‌دارند. (برای نمونه قصه‌ی حمزه: 1/70، 1/133، 1/134، 1/151) حتی دزدی، (که در قصه‌های دیگر چون سمک عیار هم برای رسیدن به مقصود دیده می‌شود) نزد آن‌ها به صورت یک اعتیاد و صفت رذیله درمی‌آید که از آن در جهت خنداندن مخاطب استفاده می‌شود. شاید بتوان گفت که عمروبن امیه (عیار قصه‌ی حمزه) و سمک، دو نمونه‌ی اصلی عیاران در قصه‌های نقالی هستند. 

در قصه‌ی جنید نیز که تحت تأثیر قصه‌ی حمزه است، شیبو (پسر عمروبن امیه) آنقدر اهل دزدی است که جنید را به سطوح می‌آورد: «ای شیبو، کلاهی به دست من افتاده بود که هرکس بر سر نهادی، هیچ‌کس او را ندیدی. از ترس تو او را سوزانیدم که بر سر می‌نهادی، به دزدی می‌رفتی و مردم را زحمت می‌دادی.» (طرسوسی 1380: 1/452)

«شیبو گفت: تا دزدی نکنم دلم خرسند نشود. مادرم می‌گفت که چون شیرخواره بودی، من خواهری داشتم، او نیز پسری داشت. چون به خواب می‌رفت، تو غلطان غلطان می‌رفتی، شیر پستان او را می‌خوردی و به پسرش فرصت نمی‌دادی. دزدی کردن من مادرزادی است.» (همان: 1/466؛ درباره‌ی دزدی عمروبن امیه برای نمونه قصه‌ی حمزه: 1/98، 1/129، 1/138)

هانوی (1389: 160) این تفاوت را ناشی از تحول این قصه‌ها و شخصیت‌هایشان می‌داند اما با توجه به قدمت قصه‌ی حمزه، شاید بتوان آن را ناشی از تفاوت اصل دانست. به عبارت دیگر شاید می‌توان این فرض را مطرح کرد که سمک نمونه‌ی عیار قصه‌های ایرانی است و عمروبن امیه نمونه‌ي عیار قصه‌هایی که اصل عربی دارند.

نکته‌ی آخر آنکه در سمک عیار که اصلی قدیمی دارد، عیاری مهارتی آموختنی است. در متن قصه چند بار اینکه سمک مدام در حال یاد گرفتن است اشاره شده است. (برای مثال ارجانی 1367: 1/359) اما در برخی دیگر از این قصه‌ها، عیاری یا برخی از مهارت‌های آن، منشأ فراطبیعی و الهی پیدا می‌کند. برای مثال در قصه‌ی حمزه، قدرت دوندگی عمروبن امیه با دعای حضرت ابراهیم (ع) تقویت می‌شود و توانایی تغییر چهره و زبان‌دانی، با دعای حضرت اسماعیل (ع) به او عطا می‌شود. (قصه‌ی حمزه: 1/ 125-126) همچنین در قصه‌ی حسین کرد شبستری حضرت علی (ع) یکی از شخصیت‌های داستان را راهنمایی می‌کند تا روغنی به دست آورد که به‌وسیله‌ي آن می‌تواند رنگ چهره‌اش را تغییر دهد. (قصه‌ی حسین کرد شبستری: 245)

منابع:

ارجانی، فرامرز بن خداداد، سمک عیار، تصحیح پرویز ناتل خانلری، 6ج، انتشارات آگاه، چاپ ششم، 1367.

افشاری، مهران، آیین جوانمردی، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، چاپ دوم، 1392.

افشاری، مهران، چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، نشر چشمه، چاپ سوم، 1388.

افشاری، مهران، فتوت‌نامه‌ها و رسائل خاکساریه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، 1382.

سنایی، مجدود بن آدم، غزل‌های حکیم سنایی غزنوی، به کوشش یدالله جلالی پندری، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1386.

طرسوسی، ابوطاهر، ابومسلم‌نامه، تصحیح حسین اسماعیلی، 4 ج، انتشارات معین، نشر قطره، انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، چاپ اول، 1380.

قصه‌ی حسین کرد شبستری، به کوشش ایرج افشار و مهران افشاری، نشر چشمه، چاپ سوم، 1387.

قصه‌ی حمزه، تصحیح جعفر شعار، 2 ج، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1347.

گیار، مارینا، سمک عیار جامعه‌ی آرمانی مبتنی بر جوانمردی، ترجمه‌ی ع. روح‌بخشان، کتاب روشن، چاپ اول، 1389.

ناتل خانلری، پرویز، شهر سمک، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1364.

هانوی، ویلیام، «رمانس‌های عامیانه‌ی ایرانی قبل از دوره‌ي صفوی» در فرهنگ مردم، تابستان 1389، صص 135-163.



[1] مهارت‌های عیاری همگی در جهت عملیات مخفیانه هستند و عیاری از اساس با پهلوانی تفاوت دارد. بزرگترین و مشهورترین عیار قصه‌های فارسی یعنی سمک، در میدان‌داری بی دست و پاست و یک بار که در میان میدان نبرد گرفتار می‌شود با حیله خود را نجات می‌دهد. (ارجانی 1367: 1/282-283) هرچند ممکن است فردی از هر دو دسته مهارت برخوردار باشد.

[2] شاید بتوان هم‌معنایی نسبی این واژه‌ها را، با هم‌معنایی نسبی «لات» و «لوتی» مقایسه کرد. این دو واژه نیز در اصل به یک گروه اطلاق می‌شوند (افشاری 1392: 57) اما اولی بار منفی دارد، در حالی که دومی بیشتر باری یادآور جوانمردی و بخشندگی.

[3] در این مورد گوینده از دوستان سمک است اما چون نزد دشمن است ناچار وانمود می‌کند از سمک دل خوشی ندارد. در اینجا هم کاربرد لفظ ناداشت باز منفی دارد و مؤید گفته‌ی ماست.

[4] برای نمونه در این بیت سنایی «هرچه اسباب است آتش درزن و مفلس نشین/ رندی و ناداشتی به روز رستاخیز را» (سنایی 1386: 11)

No comments:

Post a Comment

حکایت شمر روس

  یکی از اصول تئاتر حماسی یا تئاتر روایی برتولت برشت این بود که بازیگر باید از شخصیت فاصله بگیرد. او نباید با شخصیت همذات‌پنداری کند، بلکه ب...