Saturday, July 1, 2023

لب سلخ

به کار بردن لغات محلی و گویشی در شعر معاصر رواج زیادی دارد. نیما در این کار نیز همچون بسیاری از جنبه‌های دیگر شعر معاصر پیشگام بود. او در کتاب حرف‌های همسایه نوشت: «جستجو در کلمات دهاتی‌ها، اسم چیزها (درخت‌ها، گیاه‌ها، حیوان‌ها) هر کدام نعمتی است. نترسید از استعمال آن‌ها. خیال نکنید قواعد مسلم زبان در زبان رسمی پایتخت است». نیما نه تنها اشعار زیادی به زبان طبری نوشت، بلکه در اشعار فارسی‌اش نیز از کلمات طبری فراوانی (مثل داروگ، تلاجن، آیش و...) استفاده کرد. او از آمیختن عناصر گونه‌های مختلف زبانی ابایی نداشت. در ادامه‌ی همان بخش از حرف‌های همسایه آمده: «همانطور که گفتم، در آرگو و آرکائیک مشغول تفحص باشید. هرقدر این تفحص باشد کم است. وقت و بی‌وقت نصیحت مرا فراموش نکنید». این آمیختگی گونه‌های مختلف زبانی (از فارسی معیار، تا زبان‌ها و گویش‌های محلی و زبان باستان‌گرا) در شعر پیروان نیما، خصوصاً احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث نمود آشکاری دارد.

سهراب سپهری در نخستین دفتر شعر جدی‌اش (مرگ رنگ، 1330) آشکارا تحت تأثیر سبک شخصی نیما قرار داشت. او بعدتر در دوران اوج شاعری‌اش در دهه‌ی چهل به سبک ویژه‌ی خود رسید که برای همه‌ی مخاطبان شعر فارسی آشناست اما همچنان پیرو برخی از پیشنهادهای اساسی نیما ماند و به همین دلیل اغلب او را در دسته‌ی شاعران نیمایی قرار می‌دهند. شعر سپهری در دوران اوجش زبانی ساده دارد و کمتر خواننده را نیازمند رجوع به لغتنامه می‌کند. شاید برای همین است که لغات محلی‌ای که در شعرش به کار برده کمتر جلب نظر می‌کند. برای مثال کلمه‌ی «چلو» در اوایل شعر مشهور صدای پای آب به کار رفته است: «تا چلویی می‌خواند/ سینه از ذوق شنیدن می‌سوخت». کامیار عابدی در کتاب از مصاحبت آفتاب بخشی را به «فرهنگ لغات و اعلام هشت کتاب» اختصاص داده و در توضیح «چلو» نوشته ظاهراً باید غلط چاپی باشد اما در ادامه از نامه‌ای که کسی برای کریم امامی فرستاده بوده نقل کرده که این کلمه غلط چاپی نیست بلکه نام محلی پرنده‌ای است که در صحراهای اطراف کاشان دیده می‌شود.

یکی از اشعار سپهری که معمولاً در کلاس‌های آشنایی با شعر معاصر می‌خوانم شعری است به نام «غربت» از کتاب حجم سبز. در بخشی از این شعر آمده: «یاد من باشد فردا لب سلخ/ طرحی از بزها بردارم/ طرحی از جاروها/ سایه‌هاشان در آب». معانی آشنای «سَلخ» در ادبیات فارسی «کندن پوست» و «آخر ماه» است که آشکارا اینجا نامربوط‌اند. در «فرهنگ لغات و اعلام هشت کتاب» آقای عابدی نیز این کلمه نیامده. موقع توضیح این شعر معمولاً دست‌به‌دامن بعضی معانی کمتر آشنای «سَلخ» مثل «سبز شدن گیاه» و «کندن زمین و رسیدن به آب» می‌شدم و حدس می‌زدم که باید «لب سلخ» را با تعبیر مجازی، «کنار سبزه» یا با توجه به ادامه‌ی شعر، به احتمال قوی‌تر «لب آب»  معنی کرد. تا اینکه یک بار وقتی داشتیم شعر را سر کلاس می‌خواندیم، بعد از خواندن این سطرها، یکی از دانش‌آموزان که کاشانی بود، بلافاصله، گویی که چیزی بدیهی را توضیح می‌دهد، گفت: «سَلخ نه، سِلخ. یعنی استخر آبیاری. به خود عمل بستن جلوی آب و جمع کردن آب در استخر هم سِلخ کردن می‌گویند». جست‌وجویی کردم و دیدم در مقاله‌ای به نام «لغات و اصطلاحات عامیانه‌ی کاشان» (نوشته‌ی حسن عاطفی، فرهنگ مردم، ش. 19و20، پاییز و زمستان 1385) هم «سِلخ» به معنی «استخر» آمده است. به این ترتیب آن دانش‌آموز که نامش محمدحسین رمضانی‌راد بود، من را از آن تقلا برای دست و پا کردن معنی مجازی برای «سَلخ» خلاص کرد. این یکی از فراوان نکته‌هایی است که سر کلاس از شاگردانم آموخته‌ام.

 

No comments:

Post a Comment

حکایت شمر روس

  یکی از اصول تئاتر حماسی یا تئاتر روایی برتولت برشت این بود که بازیگر باید از شخصیت فاصله بگیرد. او نباید با شخصیت همذات‌پنداری کند، بلکه ب...